موکب باب الحوائج شهر حر
موکب باب الحوائج شهر حر
تصاویری از محرم و مراسمات مذهبی/,دانلود کليپ بازيگر از شبيه شهر حر,دانلود کليپ فيلم از شبيه شهر حر,دانلود زيباي از شبيه شهر حر

 ديگر از پيغمبران على نبينا و آله و عليه‏السلام بليه ايوب مشهور است و صبر او در بلا بر همه زبان‏ها مذكور. آرى لشگر نعمت كه در رسد درگاه بيگانگان طلبد تا فرود آيد و طليعه سپاه محنت كه بيايد زاويه آشنايان جويد و در آن جا نزول فرمايد.
اى دنياداران! شما را نعمت و سور درخور است اى دوستان و هواداران! شما را زحمت و شور خوشتر است. در يكى از كتب سماوى مسطور است كه فرزندان آدم بدانيد كه آسمان خزينه فرشتگانست و بهشت خزانه حور و غلمانست، دريا جاى دُرهاى آبدار است و كوه معدن گوهرهاى باقيمت و مقدار سينه‏هاى احرار مخزن اسرار قدمست، دلهاى دوستان من خزانه اندوه و غم در بلا شكستگيست و من دل شكسته دوست مى‏دارم كه أنا عند المنكسرة قلوبهم در محنت هجوم اندوهست و من اندوه‏كنان را به مقام محبت فرود آرم كه ان الله يحب كل قلب حزين.
12) يعنى بر خار و سنگ خارا.


هر كه دارد راه درد و درد راه 
گر دواى وصل او مى‏بايدت    سوز او بر حال او باشد گواه 
درد خواه و درد خواه و درد خواه  
ايوب صبور على نبينا و آله و عليه‏السلام پيش از محنت چهل سال در نعمت به سر برده بود دوازده پسر داشت و چهارصد غلام، شبان و ساربان در تصرف وى بودند هر يك با رمه گوسفند و قطار شتر و چهل باغ و بوستان داشت، همه با درختان رسيده ميوه‏دار. 
روزى جبرئيل امين نزد وى آمد كه اى ايوب! مدتى شد كه در نعمت مى‏گذرانى حالا حكم شده كه حال تو منقلب گردد نعمت به نقمت و راحت به محنت مبدل شود، توانگرى برود، درويشى بيايد، تندرستى رخت بربندد و بيمارى در ملك وجودت خيمه زند. 
ايوب عليه‏السلام فرمود: كه باكى نبود چون رضاى دوست اين است ما تن به قضا داديم.
خطيست بر كتابه اين دِيرِ ديرپا    كاسوده زيست آن كه رضا داد بر قضا  
هر چه از دوست رسد چون مطلوب اوست به غايت زيبا و نيكوست.
پيكان آبدار كه آيد ز دست دوست    بر عاشقان دل‏شده باران رحمت است  
ايوب مدتى منتظر بلا مى‏بود تا روزى نماز بامداد گزارده بود و پشت به محراب نبوت باز نهاده حاضران مجلس را موعظه مى‏فرمود كه ناگاه فريادى در مسجد برآمد و مهتر شبانان از در درآمد كه اى ايوب سيلى از كوه فرود آمد و تمامى رمه‏ها را به دريا فروراند شبان در اين حكايت بود كه يكى از ساربانان در رسيد كه يا نبى الله سمومى پيدا شد كه اگر بر كوه زدى صحرا ساختى و اگر بر خورشيد وزيدى ثريا كردى بر شتران وزيد و همه را هلاك كرد باغبان بيامد جامه چاك كرده كه اى ايوب صاعقه‏اى پديد آمد و تمام درختان را بسوخت ايوب عليه‏السلام اين سخنان مى‏شنيد و ذكر حق بر زبان مى‏راند كه اتابك فرزندان در آمد سنگ بر سينه زنان و نوحه‏كنان كه اى پيغمبر خداى يازده پسرت در خانه برادر مهتر به مهمانى رفته بودند سقف خانه بر ايشان فرود آمد بعضى را لقمه در دهان و بعضى را كاسه در دست فرو گرفت و همه را غبار فنا بر چهره حيات نشست حريف ناله و گريه خواست كه بر ايوب استيلا يابد ايوب عليه‏السلام خود را دريافت و به سجده در افتاد و گفت: باكى نيست چون او را دارم همه چيز دارم.
اگرم هيچ نباشد نه به دنيى نه به عقبى    چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد  
چون مال و منال و فرزندان رفتند انواع بلا و بيمارى روى به وى نهاد تا در خبر آمده كه چهار هزار كرم در بدن مبارك او جاى كردند و اعضاى شريف او را مى‏خوردند دزدان بلاشبيخون آورده رخنه در ديوار قالب وى افكندند و جز دل و زبان هيچ عضوى ديگر به سلامت نماند13 كرمان آهنگ دل و زبان وى كردند ايوب عليه‏السلام فرياد برآورد كه انى مسنى الضر به درستى كه مرا رنج مى‏رسد كه تا اين لشگر طلسم جسم من مى‏شكستند صبر مى‏كردم اكنون قصد خانه محبت و خزانه معرفت تو دارند كه دلست و مى‏خواهند كه آن را تاراج كنند و زبان را كه دست‏افزار مناجات است داعيه كرده‏اند كه از گفت و گوى برطرف سازند رحمتى فرماى و انت ارحم الراحمين تو مهربان‏تر مهربانانى.
دل مخزن مهرست و زبان جاى ثنا    وين هر دو از آن تست رحمى فرما  
حق سبحانه بر ايوب ببخشيد و آن چه از وى گرفته بود به اضعاف آن به وى ارزانى داشت. 
اى عزيز! چهارهزار كرم در نهاد ايوب بود بر الم آن صبر كرد شاه كربلا نيز بيست و دو هزار تيغ بران و نيزه جانستان و حربه جان شكار و تير سينه گزار حواله وجود باجودش كرده‏14 همان سپر صبر در روى كشيد و زره شكيبايى پوشيده نناليد و از هيچ‏كس استغاثه نكرد و پناه جز به حضرت عزت نبرد و مناجات مى‏كرد كه رب احكم خدايا حكم كن بينى و بين قومى ميان من و ميان قوم من و كذبونى و خذلونى كه ايشان يعنى كوفيان به من دروغ گفتند كه بيا و من به سخن ايشان آمدم پس مرا فروگذاشتند و حرمت جدم مصطفى و پدرم مرتضى و مادرم فاطمه زهرا عليهم‏السلام نگاه نداشتند مى‏بينم سپر وقاحت و شوخ‏چشمى در روى كشيده‏اند و شمشير قطيعت و بى‏رحمى حواله سينه بى‏كينه ما كرده از بى‏وفايى كوفيان.
چندان قدح درد چشيدم كه مپرس و از بيحيايى شاميان    چندان الم و غصه كشيدم كه مپرس‏ 
حالا به جز صبر چاره ندارم و كار خود را به حق سبحانه و تعالى مى‏گذارم.
من نگويم جز به حق حال دل افكار خود    كار از آن اوست با او مى‏گذارم كار خود


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, توسط کاظم حجازی