ديگر از پيغمبران على نبينا و آله و عليهالسلام بليه ايوب مشهور است و صبر او در بلا بر همه زبانها مذكور. آرى لشگر نعمت كه در رسد درگاه بيگانگان طلبد تا فرود آيد و طليعه سپاه محنت كه بيايد زاويه آشنايان جويد و در آن جا نزول فرمايد.
اى دنياداران! شما را نعمت و سور درخور است اى دوستان و هواداران! شما را زحمت و شور خوشتر است. در يكى از كتب سماوى مسطور است كه فرزندان آدم بدانيد كه آسمان خزينه فرشتگانست و بهشت خزانه حور و غلمانست، دريا جاى دُرهاى آبدار است و كوه معدن گوهرهاى باقيمت و مقدار سينههاى احرار مخزن اسرار قدمست، دلهاى دوستان من خزانه اندوه و غم در بلا شكستگيست و من دل شكسته دوست مىدارم كه أنا عند المنكسرة قلوبهم در محنت هجوم اندوهست و من اندوهكنان را به مقام محبت فرود آرم كه ان الله يحب كل قلب حزين.
12) يعنى بر خار و سنگ خارا.
هر كه دارد راه درد و درد راه
گر دواى وصل او مىبايدت سوز او بر حال او باشد گواه
درد خواه و درد خواه و درد خواه
ايوب صبور على نبينا و آله و عليهالسلام پيش از محنت چهل سال در نعمت به سر برده بود دوازده پسر داشت و چهارصد غلام، شبان و ساربان در تصرف وى بودند هر يك با رمه گوسفند و قطار شتر و چهل باغ و بوستان داشت، همه با درختان رسيده ميوهدار.
روزى جبرئيل امين نزد وى آمد كه اى ايوب! مدتى شد كه در نعمت مىگذرانى حالا حكم شده كه حال تو منقلب گردد نعمت به نقمت و راحت به محنت مبدل شود، توانگرى برود، درويشى بيايد، تندرستى رخت بربندد و بيمارى در ملك وجودت خيمه زند.
ايوب عليهالسلام فرمود: كه باكى نبود چون رضاى دوست اين است ما تن به قضا داديم.
خطيست بر كتابه اين دِيرِ ديرپا كاسوده زيست آن كه رضا داد بر قضا
هر چه از دوست رسد چون مطلوب اوست به غايت زيبا و نيكوست.
پيكان آبدار كه آيد ز دست دوست بر عاشقان دلشده باران رحمت است
ايوب مدتى منتظر بلا مىبود تا روزى نماز بامداد گزارده بود و پشت به محراب نبوت باز نهاده حاضران مجلس را موعظه مىفرمود كه ناگاه فريادى در مسجد برآمد و مهتر شبانان از در درآمد كه اى ايوب سيلى از كوه فرود آمد و تمامى رمهها را به دريا فروراند شبان در اين حكايت بود كه يكى از ساربانان در رسيد كه يا نبى الله سمومى پيدا شد كه اگر بر كوه زدى صحرا ساختى و اگر بر خورشيد وزيدى ثريا كردى بر شتران وزيد و همه را هلاك كرد باغبان بيامد جامه چاك كرده كه اى ايوب صاعقهاى پديد آمد و تمام درختان را بسوخت ايوب عليهالسلام اين سخنان مىشنيد و ذكر حق بر زبان مىراند كه اتابك فرزندان در آمد سنگ بر سينه زنان و نوحهكنان كه اى پيغمبر خداى يازده پسرت در خانه برادر مهتر به مهمانى رفته بودند سقف خانه بر ايشان فرود آمد بعضى را لقمه در دهان و بعضى را كاسه در دست فرو گرفت و همه را غبار فنا بر چهره حيات نشست حريف ناله و گريه خواست كه بر ايوب استيلا يابد ايوب عليهالسلام خود را دريافت و به سجده در افتاد و گفت: باكى نيست چون او را دارم همه چيز دارم.
اگرم هيچ نباشد نه به دنيى نه به عقبى چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد
چون مال و منال و فرزندان رفتند انواع بلا و بيمارى روى به وى نهاد تا در خبر آمده كه چهار هزار كرم در بدن مبارك او جاى كردند و اعضاى شريف او را مىخوردند دزدان بلاشبيخون آورده رخنه در ديوار قالب وى افكندند و جز دل و زبان هيچ عضوى ديگر به سلامت نماند13 كرمان آهنگ دل و زبان وى كردند ايوب عليهالسلام فرياد برآورد كه انى مسنى الضر به درستى كه مرا رنج مىرسد كه تا اين لشگر طلسم جسم من مىشكستند صبر مىكردم اكنون قصد خانه محبت و خزانه معرفت تو دارند كه دلست و مىخواهند كه آن را تاراج كنند و زبان را كه دستافزار مناجات است داعيه كردهاند كه از گفت و گوى برطرف سازند رحمتى فرماى و انت ارحم الراحمين تو مهربانتر مهربانانى.
دل مخزن مهرست و زبان جاى ثنا وين هر دو از آن تست رحمى فرما
حق سبحانه بر ايوب ببخشيد و آن چه از وى گرفته بود به اضعاف آن به وى ارزانى داشت.
اى عزيز! چهارهزار كرم در نهاد ايوب بود بر الم آن صبر كرد شاه كربلا نيز بيست و دو هزار تيغ بران و نيزه جانستان و حربه جان شكار و تير سينه گزار حواله وجود باجودش كرده14 همان سپر صبر در روى كشيد و زره شكيبايى پوشيده نناليد و از هيچكس استغاثه نكرد و پناه جز به حضرت عزت نبرد و مناجات مىكرد كه رب احكم خدايا حكم كن بينى و بين قومى ميان من و ميان قوم من و كذبونى و خذلونى كه ايشان يعنى كوفيان به من دروغ گفتند كه بيا و من به سخن ايشان آمدم پس مرا فروگذاشتند و حرمت جدم مصطفى و پدرم مرتضى و مادرم فاطمه زهرا عليهمالسلام نگاه نداشتند مىبينم سپر وقاحت و شوخچشمى در روى كشيدهاند و شمشير قطيعت و بىرحمى حواله سينه بىكينه ما كرده از بىوفايى كوفيان.
چندان قدح درد چشيدم كه مپرس و از بيحيايى شاميان چندان الم و غصه كشيدم كه مپرس
حالا به جز صبر چاره ندارم و كار خود را به حق سبحانه و تعالى مىگذارم.
من نگويم جز به حق حال دل افكار خود كار از آن اوست با او مىگذارم كار خود
نظرات شما عزیزان: